شبکه اجتماعی گردشگری تیشینه دوست گرامی برای آشنایی با گشت و گذارهای دیگر دوستان از شبکه اجتماعی تیشینه دیدن کنید. مشاهده شبکه اجتماعی گردشگری تیشینه قاسم طوبایی گزارش خطا ییلاق اولسبلنگاه ( ییلاقات ماسال ) بهشت گاهی به همین سادگی استاینجا زمین و آسمان، ابر و خورشید، علف و چرا، آواز پرنده و صدای باد.... مرز ندارد. همه اش یکدست و یک کاسه یک اسم دارد: ییلاقات ماسالمن قبل از رفتن فکر میکردم که به کل ییلاقات ماسال میگویند اولسبلنگاه اما انگار(انگار) اینطور بود که گُله به گُله، ییلاقات اسمهای خودشان را داشتند و اولسبلنگاه هم یکی از همین اسامی بود. ما دیر رسیدم. گرگ و میش عصر و غروب بود که رسیدم به ییلاق و مسافران به هنگامتر از ما کلبهها را گرفته بودند و از شما چه پنهان وعده قیمت نصفهی پیرمرد پایین جاده، ما را از گرفتن کلبههای چوبی منصرف کرد. هرچند اگر کلبه خالی مناسبی پیدا میشد حتما میگرفتم.کمی پایینتر از منطقه ییلاقات ، شاید یک ربع قبل از کلبهها توی روستای شالما اطاق گرفتم و دل سپردم به صدای پرندهها و آبی که از پایین پنجره از وسط جنگل میگذشت... و چه خواب عمیقی رفتم آن شب....بگذریم که شیر بزی که از یک زن روستایی خریدم را صبح نتوانستم بخورم چون ذهنم باور داشت شیر یعنی همین پاکتیهای صبحگاه 2000 تومنی 90 درصد آب بی بو... و نمیتوانست بوی تن بز را توی شیر تحمل کند... این هم خاطره شد....لذتی بردم آن بالا که وصف شدنی نیست. حرکت مواج ابر بر تن مخملی کوه و گاوهایی که بی خیال تمام غم و غصههای دنیا آن بالا برای خودشان میچرند و لم میدهند و عاقلانه و عمیق فقط نگاهت میکنند... فقط پیشنهادم این است تا عمری باقیست سری بزنید به این تکه از بهشت که بعد از مرگ برای همه ما حسرت خواهد بود ندیدن این تابلو فرش افسون کننده..... ارسال مطالب بیشتر
بهشت گاهی به همین سادگی استاینجا زمین و آسمان، ابر و خورشید، علف و چرا، آواز پرنده و صدای باد.... مرز ندارد. همه اش یکدست و یک کاسه یک اسم دارد: ییلاقات ماسالمن قبل از رفتن فکر میکردم که به کل ییلاقات ماسال میگویند اولسبلنگاه اما انگار(انگار) اینطور بود که گُله به گُله، ییلاقات اسمهای خودشان را داشتند و اولسبلنگاه هم یکی از همین اسامی بود. ما دیر رسیدم. گرگ و میش عصر و غروب بود که رسیدم به ییلاق و مسافران به هنگامتر از ما کلبهها را گرفته بودند و از شما چه پنهان وعده قیمت نصفهی پیرمرد پایین جاده، ما را از گرفتن کلبههای چوبی منصرف کرد. هرچند اگر کلبه خالی مناسبی پیدا میشد حتما میگرفتم.کمی پایینتر از منطقه ییلاقات ، شاید یک ربع قبل از کلبهها توی روستای شالما اطاق گرفتم و دل سپردم به صدای پرندهها و آبی که از پایین پنجره از وسط جنگل میگذشت... و چه خواب عمیقی رفتم آن شب....بگذریم که شیر بزی که از یک زن روستایی خریدم را صبح نتوانستم بخورم چون ذهنم باور داشت شیر یعنی همین پاکتیهای صبحگاه 2000 تومنی 90 درصد آب بی بو... و نمیتوانست بوی تن بز را توی شیر تحمل کند... این هم خاطره شد....لذتی بردم آن بالا که وصف شدنی نیست. حرکت مواج ابر بر تن مخملی کوه و گاوهایی که بی خیال تمام غم و غصههای دنیا آن بالا برای خودشان میچرند و لم میدهند و عاقلانه و عمیق فقط نگاهت میکنند... فقط پیشنهادم این است تا عمری باقیست سری بزنید به این تکه از بهشت که بعد از مرگ برای همه ما حسرت خواهد بود ندیدن این تابلو فرش افسون کننده.....