این آبگرم در زیر نَرگیسان و روبروی هفت خوان کمی بالاتر از رودخانه سه هزار قرارداردو بخاطر نام حَضرَت سُلیمان در میان مردم از احترام زیادی برخوردار است و آن را مُقَدَس میدانند.
این آبگرم کوچک روبروی قله هفت خوان از جنوب واقع شده است و شامل دو غار کوچک مجزاست غاری که در سطح بالاتری قرار دارد مساحتی حدود 8 متر مربع دارد و خیلی گرم نیست و از آن برای نظافت و غُسل قبل از ورود به آبِگَرم استفاده میکنند
غار آب گرم اصلی کمی پائینتر از آن و حدود 1.5 متر پائینتر از سطح زمین قرار دارد که با چند پله به کف آن میرسیم آب گرم آن از کف میجوشد و از استلاک میتهای کوچک سقف ،آب سرد میچکد.
مردم اعتقاد خاصی به این آبگرم دارند و ان را برای مداوای درد دست و پا مفید میدانستند حتی بعضی از افراد بسیار معتقد آنرا برای دَرمان نازایی مفید میدانند.
مردم
کلاردشت برای رسیدن به این آبگرم دو راه دارند یکی مسیر حَصارچال و دیگری مسیر کلجاران که در فصول بعد به تفصیر آن خواهیم پرداخت.
گزارش توسط دوست عزیز جناب آقای امیر هاشمی مقدم
دره سه هزار در کنار دره دو هزار، یکی از دو دره گردشگر پذیری است که مسیرشان از شهرستان
تنکابن و شهر
خرم آباد آغاز شده و در روستای «درازلات»، از یکدیگر جدا میشوند؛
...مشاهده کامل متن دره دوهزار به سمت جنوب غربی و دره سه هزار به سمت جنوب ادامه مییابد.
روز پنجشنبه با چند تن از دوستان قرار شد مسیر دره سه هزار را تا انتها ادامه دهیم. یکی از دوستان که اصالتاً طالقانی است، با کوههای منطقه آشنایی خوبی داشت و قرار شد راهنمایی مان کند تا در انتهای دره سه هزار، به یک چشمه آبگرم معدنی که درون غار کوچکی جوشان است برویم.
غروب بود که از شهر نور حرکت کرده و پس از یک ساعت و نیم، به تنکابن رسیدیم.
از تنکابن تا درازلات، نزدیک 40 دقیقه راه است و از آنجا وارد جاده ای شدیم که دره سه هزار را همراهی میکرد. پس از نیم ساعت رانندگی، به روستای «گاوبر» رسیدیم که دیگر جاده آسفالت به پایان میرسید و از این پس باید جاده خاکی را در پیش میگرفتیم.
تا روستای «خانیان»، جاده نسبتاً هموار است؛ اما از آنجا تا آخرین روستا که «درجان» نام دارد، دست انداز در جاده بسیار زیاد بود و برخی جاها تنها امکان عبور یک خودرو به طور همزمان وجود داشت.
گویا راهی مالرو بوده که پهن اش کرده اند. این بخش از جاده خاکی به طور متوسط یک ساعت طول میکشد.
البته در میانه همین بخش از راه، به یک دو راهی میرسی که سمت راست را اگر در پیش بگیری، پس از یک راه بسیار دشوار، به قلعه الموت خواهی رسید. ما راه سمت چپ را برای رسیدن به درجان در پیش گرفتیم.
باران شدیدی میبارید که همراهی اش با باد، شرایط را دشوار میکرد.
برای همین شب را در یک خانه نیمه کاره چادر زده و به صبح رساندیم. ویلاسازی در اینجا هم رایج شده و بسیاری از تنکابنیها روزهای تعطیل شان را در اینجا میگذرانند؛ حتی اگر لازم باشد نزدیک به سه ساعت رانندگی کنند.
معماری این روستا جالب است و با خانههای نزدیک به ساحل تا حدودی تفاوت دارد. خانهها اگرچه شیروانی است، اما حیاط خانه بسیار کوچک بوده و همچون اتاقی میماند که درب خانه را به سایر بخشهای خانه وصل میکند.
دیوارهای اتاقها را ابتدا با تختههای بزرگ درست کرده و سپس روی آن را با کاهگل میپوشانند. جلوی درب هر خانه میشد بشکه نفت، مقداری هیزم، پشته هایی از پِهِن گاو که در قالبهای یک شکل درست شده بود و به عنوان سوخت مورد استفاده قرار میگیرد، و انبوهی از ساقههای گیاهان خودرویی شبیه به جارو که برای دامها چیده بودند را دید.
یکی از محصولات اصلی شان، لوبیای درختی است؛ بدین معنی که در کنار هر بوته لوبیا، چوب یک تا یک و نیم متری ای را در زمین فرو میکنند تا بوته لوبیا از آن بالا برود.
خودشان میگویند شرایط آب و هوایی درجان به گونه ای است که محصول دیگری به این خوبی رشد نمیکند.
راه مال رویی که از روستا بیرون میرفت را در پیش گرفته و به سمت جنوب رهسپار شدیم. باران شدیدی میبارید و تا چشمه آبگرم 3 ساعت پیاده راه بود. البته پس از درجان، «میانرود» و «کرن» هم هستند که خانه و سکنه چندانی ندارند.
بخشی از مسیر، کوهستانی بود و بخشی دیگر در کنار رودخانه گرمارود ادامه مییافت.
روستای «گرمارود» که اصالت سید علی موسوی گرمارودی هم به آنجا میرسد، 30-20 کیلومتری غرب این مسیر و در استان قزوین قرار دارد که البته باید این مسیر را طی چندین ساعت، پیاده پیمود.
در میانه راه بودیم که باران جای خودش را به تگرگ داد که همراهی اش با سوز و سرما، همه را تقریباً کلافه کرده بود. با وجودی که تقریباً همگی لباسهای مناسب پوشیده بودیم، اما آب به درون همه لباسهای مان نفوذ کرده بود.
بخشهایی از مسیر، از پرتگاههایی میگذرد که با پهنای 20 سانتی متر و گاهی کمتر، تنها یک نفر میتواند عبور کند.
باران این مسیر را هم بسیار لیز کرده بود؛ به گونه ای که چندین بار تصمیم جدی گروه، بر انصراف از ادامه و بازگشت به روستا بود. به هرحال ادامه دادیم تا بالاخره به آبگرم معدنی رسیدیم که پای کوه «شاه نشین» قرار دارد.
اگر مسیر را همچنان ادامه بدهی، به «علم کوه» با 4850 متر ارتفاع میرسی که شاخصترین کوه این منطقه است. اینجا تقریباً مرز استان مازندران با استان البرز است.
در کنار علم کوه، کوه «تخت سلیمان» قرار دارد که چون هموار است، انرا به این نام میخوانند. بر اساس افسانه ای که در بین محلیها رایج است، حضرت سلیمان اینجا را به عنوان تختگاه خودش ساخت و سپس از بلقیس خواست که کنارش باشد.
آنگاه خواستند بدن شان را بشویند؛ بنابراین به امر حضرت سلیمان، چشمه آبگرم معدنی جوشان شد. این چشمه در نزدیکی بستر رودخانه قرار دارد و سازه هایش از دور پیداست.
این سازهها مجموعاً شامل چهار بنای سنگی میشود.
ابتدا یک دستشویی است؛ سپس با فاصله 20 متر، اتاقکی است تقریباً با ابعاد 4*3 متر که به عنوان جانپناه برای کوهنوردان ساخته شده است. آنگاه نوبت به دیواری سنگی میرسد که دهانه چشمه را پوشانده تا هنگام عوض کردن لباس، از گزند سرما و دید دیگران در امان باشی.
نهایتاً دیواره کوچک دیگری است که یک چشمه کوچکتر که کمی آنسوتر است را در بر گرفته است. خود اهالی بر این باورند که ابتدا باید تن شان را در آن چشمه کوچک بشویند و سپس وارد چشمه اصلی شوند.
چشمه اصلی درون غار کوچکی واقع شده است. پنج پله سیمانی مرتفع، سطح زمین را به دهانه غار میرساند. ارتفاع غار حدوداً 70 سانتی متر و ابعادش 2*2 متر است.
البته در گوشه ای از غار، یک شیار دیگر به درازای حدوداً 3 متر، پهنای 70 سانتی متر و ارتفاع نیم متر وجود دارد. سقف غار را چکندهها (استالاکتیک) به زیبایی آراسته اند.
برای فرار از دست سرما، وارد آب داغ چشمه شدیم. هر هفت نفرمان به راحتی درون غار جا شدیم. آب از کف غار جوشان بالا میآید و از منفذی بیرون میرود. برای همین، هر کس میخواهد وارد آبگرم شود، دهانه خروجی آب را میبندد تا سطح آب بالا بیاید.
بعد هم دوباره آن را میبندد تا آب استفاده شده جایش را به آب تازه و تمیز، برای نفر بعدی بدهد. نهایتاً عمق آب به 40 سانتی متر میرسد. بخار آب داغ، محوطه غار کوچک را به خوبی گرم نگه میدارد.
پس از آن سرما و تگرگ، دراز کشیدن در آب داغ، احساس آرامش خوبی به همه داد. بالاخره از غار خارج شده و دوباره تن را به سوز و سرما و لباسهایی که همگی شان خیس و سنگین شده بودند سپردیم.
ناهار را در اتاق جان پناه خوردیم.
منبع :
http://anthropology.ir/
http://ezoji-mohamad.blogfa.com/