آستان حاجی حاضر (علیه السلام) در شهرستان
ایوان، بخش زرنه، 13 کیلومتری شمال غربی شهر
ایوان، دهستان کلان، روستای حاجی حاضر در مسیر جادة
ایوان به اسلام آباد واقع شده است.
روایت شده که او از خادمین امام رضا (ع) بوده است و به علت انجام وظیفه سریع و درست و حضور به موقع در خدمت امام لقب حاضرگرفته است و نام اصلی وی سید محمد میباشد.
عدهای دیگر میگویند او از زمانهای خیلی دور به همراه سید عبدالله به این منطقه اعزام شده و در این جا فوت نموده است. خبر دیگر حاکی از آن است که حاجی حاضر برادر امام رضا و فرزند امام موسی کاظم (ع) میباشد؛ ولی هیچ یک از اقوال فوق مستند تاریخی ندارد .
مصالحی چون؛ سیمان، آهن و میلگرد در بنا بکار رفته است و در بالای آن گنبدی با بتن ساخته شده است که توسط چهار ستون بر روی ضریح آهنی قرار گرفته است. در زیرطبقه اصلی، طبقه ای همکف ساخته شده است.
آقای جاسم پیرحیاتی اهل و ساکن
ایوان و از معتمدین منطقه به نقل از آقای محمدعلی تعمیرکاری نقل کردند: در زمان والی ابوقداره به آقای تعمیرکاری میگوید برو و برای حاج حاضر بنایی بساز، والی به همراه ایشان مأموری میگمارد تا کارش را به نحو احسنت انجام بدهد.
وقتی میخواهد ساخت و ساز را شروع کند
...مشاهده کامل متن به خاطر کوهستانی بودن منطقه با صخره بزرگی مواجه میشوند که برداشتن آن از توان آنها خارج است به همین دلیل به والی ابوقداره میگوید که به خاطر وجود صخره نمیتواند ساخت و ساز انجام بدهد و ناچاراً کار باید تعطیل شود، والی میگوید برو و هرطوری شده بنا را بساز و اگر کوتاهی کنی عواقب قصورت متوجه تو است، اصلا برو و به امامزاده متوسل شو و از او بخواه که کمکت کند.
آقای تعمیرکاری وقتی میبیند که کار به اینجا کشیده به امامزاده متوسل میشود و از ایشان درخواست میکند تا در برداشتن صخره او را یاری کند.بعد از این ماجرا وقتی برای سرکشی به آنجا مراجعه میکند میبیند که آن صخره حدود۱۰۰ متر از کنار بنا دور شده است، بدین ترتیب کار ساخت وساز را شروع و برای آن بنای قدیمی را میسازد.
آقای کمر نورمحمد اهل و ساکن روستای حاج حاضر نقل کردند: حدود۱۵۰ سال خانواده پدر بنده به نام حسینبگ نورمحمد در شهر سرپلذهاب سکونت داشته اند؛ شبی امامزاده حاج حاضر به خوابش می آید و میفرمایید باید به روستای حاج حاضر در شهر ایوان بیایی و در آنجا خدمتکار من بشوی، پدرم میگوید من شما را نمیشناسم شما چه کسی هستید؛ میگوید من حاجی حاضر هستم و در روستای حاج حاضر ایوان مدفونم؛ این خواب چندبار اتفاق میافتد ولی پدرم هیچ اعتنای به خواب پیش آمده نمیکند، در همین اثنا پدرم بینایی خود را از به طرز عجیبی از دست میدهد بدین صورت که ایشان صبح بلند میشود و نمازش را میخواند بعد میخوابد دمدمهای صبح مادرم میگوید حسینبگ چرا بلند نمیشوی، پدرم میگوید هنوز شب است،مادرم میگوید این چه حرفی است که میگویی نمیبینی که خورشید بالا آمده و روز شده، با کنجکاوی مادرم مشخص میشود که پدرم بیناییش را از دست داده است؛ وقتی حکمت نابیانیش را در عدم اعتنا به خوابی که امامزاده آن دستور را به او داده بود، میبیند با توسل و راز و نیاز به امامزاده حاج حاضر بیناییش را بدست می آورد و به شکرانه این نعمت از سرپلذهاب مهاجرت و در روستای حاج حاضر سکنی میگزینند و کمر به خدمت امامزاده میبندند.
در وهله اول قبر ایشان را درست میکند و بر بالای آن سایبانی درست میکند.
بعد از مدتی والی پشتکوه از جاده ایوان- کرمانشاه میگذرد و پدرم را در آنجا میبیند، والی به پدرم میگوید کی هستی و حرفه ات چیست و اینجا چکار میکنی؛ پدرم میگوید حسین بگ خادم امامزاده حاج حاضر هستم، والی میگوید امامزاده معجزه دارد،پدرم میگوید بله، والی میگوید من عازم سفر کرمانشاه هستم اگر در طول مسیر رفت و برگشت از امامزاده معجزه ببینم برایش ساختمان میسازم، بعد دقایقی که از آنجا دور میشوند ناگهان در مسیر جاده سنگ سفیدی میافتد و راه را بر آنان میبندد و در همین هنگام وسیله نقلیه آنان خاموش میشود؛ یکی از همراهان والی میگوید که معجزه امام زاده است، وال میگوید ای امامزاده اگر سنگ را برداری تا ما به راهمان ادامه بدهیم برایت ساختمانی بنا میکنم،به ناگاه سنگ برداشته و وسیله نقلیه روشن میشود، والی برمیگردد و به پدرم میگوید من معجزه ایشان را دیدم فردا از کرمانشاه برمیگردم و دستور میدهم برای امامزاده ساختمان بسازند.
منبع:
http://bogha.ir/
http://www.emamzadegan.ir/
http://ilam.awqaf.ir/