- هرگاه در وقت
خمیر کردن ،
خمیر در زیر دست
خمیر گیر بپرد.
- هرگاه مرغ خانگی در حیاط منزل بحالت خوابیده دیده شود.
- هر گاه در موقع چای خوردن تفاله برگ چای در بالای استکان دیده شود.
- هر گاه مگسی خسته در اتاق پیش روی کسی دیده شود.
- هر گاه پلک چشم بی اختیار بپرد.
- هرگاه دو لنگه کفش اتفاقی مقابل در منزل جفت شود.
- هر گاه گربه جلوی در خانه صورت خود را بشوید.
- هرگاه بچهی نوپا ادای جارو زدن مادر را در آورد.
هر گاه تار موی کسی روی صورتش بیافتد.
1- آب روی طلا :
این رسم در جنوب بسیار رایج است . معمولا اگر کسی بترسد آب روی طلا میریزند و به او میدهند تا آرام شود .
منیرو روانی پور داستان نویس
بوشهر در مجموعه داستان خود کنیزو چنین از این رسم استفاده میکند .
مادر مهربان بود . به پیشانیش دست کشید . بلندش کرد و لیوانی را به دستش داد . « بخور آب رو طلاس » .
2- آرمه داری :
همان دیار است میل یا نفرت شدید نیست به چیزی که در زنان باردار پدید میآید . از میان چیزهایی که زنان در قدیم به خوردن آن ویار میکردند میتوان به زغال ، برنج خام و گِل نام برد .
رسول پرویزی داستان نویس معاصر این رسم را چنین در یکی از داستانهای خود به کار میگیرد :
اما دایی علو
...مشاهده کامل متن گوش نکرد . دم دم صبح زود سی ام « آرمه دارش » به حبیب که سیاه « منگوس » است نگاه کرد .
3 – آقای اشک :
امام زاده که معمولا به فرزند یا نواده یکی از امامان دوازده گانه شیعه و نیز مقبره آنان گفته میشود در فرهنگ عامه مردم ایزان و بخصوص در استان بوشهر جایگاه خاصی دارند .
تعداد بسیاری امام زاده در شهرها و روستاهای ایران وجود دارد که مورد احترام و تکریم مردم قرار دارد حتی اگرچه هویت و یا تذکره آن امام زاده نا معلوم و نامشخص نیز باشد .
« آقای اشک » امام زاده ای در جفره یکی از محلههای قدیمی شهر بوشهر است که روانی پور نویسنده مععاصر ایران چنین در رمان « اهل غرق » از آن یاد میکند :
ستاره گریه میکرد .
شب و روز گریه میکرد . به یاد آسمان که روزی آبی بود و به یاد مردگان زمینی که راه به جایی نمیبردند و به خاطر تنهایی و بی کسی مردی که در اطراف « آقای اشک » پی گرده ای نان افتاده بود و هم کلامی نداشت تا با او غصه دلش را پاک کند
یکی از شخصیتهای داستانهای منیرو روانی پور نیز چنین « آقای اشک » را طلب میکند :
کاش تاریک بود .
برق اصلا نبود یا « آقای اشک » زلزله بیاد . زلزله بیاد و همه چی برمبه .
4 – اُپُل تشی :
سنگ درمانی در فرهنگ عامه جایگاه خاصی دارد . محمد بیابانی شاعر معاصر بوشهری در کتاب « حماسه درخت گلبانو » در توصیف این سنگهای معدنی میگوید « از سنگهای معدنی و گاه گران قیمت اند که هنوز در باورها جای دارند .
این سنگهای زیبا و شگفت با رنگهای جورواجور از زرد تا خاکستری در اشکال و اندازههای مختلف دیده میشوند . مهرهها از خاصیت دوگانه برخوردارند به همان گونه که برای دارنده سود بخش اند برای همسایگان و یا کسانی که از آن بی بهره اند زیان بخش میباشند .
اپل تشی در فرهنگ مردم جنوب برای مداوای بیماریهای خاص کاربرد دارد . اپل تشی گویا خود نوعی بیماری است که با تاولهای قرمز رنگی که بیشتر روی پوست بدن کودکان ظاهر میشود همراه است .
در رمان « کولی کنار آتش » درباره این مهره میخوانیم :
این اپل تشی ، این شوتو ، این مخصوص زردیون ، این برای درمان باباقوریه .
- چه جالب .
ظهر همان جا مانده بود . خورکی خوش و بشقابهای چینی و گلهای آفتابگردان که فقط در دشت دیده بود .
5- امام زاده :
« صادق چوبک » در رمان « تنگسیر » چنین از امام زاده که منظور امام زاده عبدالمعیمن در محله امام زاده در حومه بوشهر است یاد میکند .
اگر باورت نمیشه برو از سید علی پیشنماز « امام زاده » بپرس . او برام استخاره با قرآن زد نه با تسبیح
6 – انبانه :
« پوست دباغی شده بز که نی در آن قرار میدهند و نی انبانه هم میگویند و در مراسم عروسی و ختنه سوران مینوازند .
در قدیم همراه با نی انبان آواز معینی خوانده نمیشد و با صدای نی انبان در دایره و تمبک تنها شپ ( دست ) زده میشده است . نی انبان درمقایسه با نی جفتی به خاطر ساختمان ویژه و نحوه دمیدن و وجود مشک از انعطاف زیادی در ایجاد نواسن برخوردار نیست .
»
نی انبان نیز که در فرهنگ مردم جنوب و به ویژه استان بوشهر جایگاه خاصی دارد در ادبیات این خطه نیز بسیار آمده است که در ذیل به ذکر دو ، سه نمونه بسنده میکنیم :
« انبانه » سال هاست / خشکیده / اما این روزها / باد نی لبک / پر باد میشود / ...
صدای « نی ابنانی از دور / عروسی دختر شاه پریان است / یا جشن ختنه کنان پسری در ماه
در هلهله پریان / و « نی انبان » جاشوانی که فتح آبهای دور / میآیند / رقص بندری خویش را / دیگر بار از سر بگیرند
7 – اورباد یا کره اورباد :
اورباد یا کره اورباد نام اسبی افسانه ای در جنوب است که البته این افسانه در فرهنگهای مردم دیگر نواحی ایران نیز سابقه داشته و جاری است .
یه دسته گل یاس سفید از باغچه قصر چید و سوار کره اوربادش شد و رو نهاد به غربت . گفت : میرم تا دختر مهربونتر از خودم پیدا کنم
رئیس علی ! ای « اورباد » خشم و کین / دشمن اندر آبها کرده کمین / قطع بنما دست این افعی گیج /ز آبهای آبی پاک خلیج
8 – اوسی :
صاحب کتاب سنگستان در مورد « اوسی » چنین میگوید : « برای معالجه بیماران روش درمانی ویژه ای در نظر گرفته شده است که هم بر علیه خرافه پرستی عوام الناس دارد و هم به نوبه خود یاداور علم طبابت نزد مصریان قدیم و بابلیان است .
بدانسان که برای درمان بعضی از امراض مهرههای خاص خود نیز به کار گرفته میشود که باید هر یک را تا درمان کامل به گردن آویزند . قبل از آویزه مهره به گردن لازمه کار است که اول مهره را « اوسی » کنند .
« اوسی » به معنی طاهر کردن مهره و خواندن افسون بر روی آن است و اگر چنین نکنند درمان بی اثر است . »
و اما رد پای « اوسی »در ادبیات معاصر جنوب :
......... شتاب زده توی صندوق خودش گشت . مهرههای مار را بیرون آورد ، دهانه چادر را پایید ، مهره را توی دست آیینه گذاشت .
- این را بگیر ، هر کسی که باشد به سراغت میآید . اما فراموشت نشود باید آن را اوسی کنی
9 – اهرم او برون :
در فرهنگ مردم ممکن است بر اساس یک حادثه یا پدیده طبیعی و یا غیر طبیعی به عنوان مبدأ تاریخ قرار بگیرد .
« عهد دقیانوس » ، « سال غرقو » ، « سال قحطی » ، « سال ملخی » از جمله این سال هاست .
« اهرم او برو » نیز به سالی مشهور شده است که در آن سال اهرم را آب برده است . آن سال به نقل از کتاب « سنگستان » سال 1331 هجری قمری است و به زمانی مربوط میشود که سیلی عجیب تمامی
خانههای اهرم را بن کن کرده و با خود میبرد .
منوچهر آتشی شاعر برجسته معاصر ایران چنین در شعری از این سال یاد میکند :
تنها شیبهای سرخ شقایق / با ما بیا / از این مسیل / خاطره سالهای آب / سال سفید سیل / سال گسسته یال و دم « اهرم او برون »
10- اهل غرق :
این عبارت کنایه از کسانی است که در دریا غرق شده اند و ساکن اعماق دریا شده و زندگی جدید را آغاز کرده اند .
منیرو روانی پور با الهام از این عبارت رمانی با این نام دارد .
اهل غرق غبه دریا منم / مسقط الرس گل تنها منم
11- بابِل :
درخت هایی نظیر کنار ، گز ، نخل ، لیل ، گل ابریشم و ... در فرهنگ عامه مردم جنوب دارای ریشههای عمیقی هستند تا جایی که در برخی موارد این درختها مقدس شمرده شده اند . بابل نیز یکی از این درخت هاست . درختی گرمسیری دارای چوبهای سخت که در صنعت بومی لنج سازی مورد استفاده قرار میگیرد .
بابل فرنگی هم درختی دیگر است با گلهای ریز زرد رنگ معطر و اما نمونه به کارگیری آن در ادبیات معاصر جنوب :
وقتی به جنگل بابلها رسیدند ، ننه مرتضی درست نفهمید که به نظرش آمد یا واقعا دید که با وجود این که هیچ نسیمی نمیوزد همه بابلها شاخه تکان دادند و گلهای ریز و معطر خود را بر سر لیلی ریختند .
جنگل بابلها هر دو را بلعیدند .
شاید کسی آنجا از پشت برگهای سبز ، « بابل و گل ابریشم » تاریخ مردمان بندر را دوباره میخواند
12 – بوسلمه :
به نقل از غلامحسین ساعدی در کتاب « اهل هوا » بوسلامه کودکان را در ساحل میگیرد و با خود به دریا میکشد .
شب هنگام به وقت حرکت کشتیهای بادی در خلیج بوسلامه از دریا بیرون آمده ، جلوی کشتی مینشیند تا ملوانی جلوی کشتی آید . بوسلامه خود را به دریا میاندازد .
ملوان به گمان این که دوستش به دریا افتاده به دنبال بوسلامه خود را به دریا میاندازد . در دریا بوسلامه به سبب آن که پر قدرت است ملوان را به زیر آب میکشد .
بوسلامه ساکن دشت روی دریاها با یکی از آبیها عروسی میکرد . در درشتترین مروارید دریا را در دهان ماهی کوچکی میگذاشت تا ساکنان زمینی آنان که از زیباترین جوان خود را به عنوان نی زن به شادباش عروسی او میفرستند ، مروارید را بیابند تا ابد از رنج جستجوی نان رها شوند .
شبی بود . دریا دلی زنده داشت / نگاهی عمیق و فریبنده داشت و دریا پر از بوی « بوسلمه » بود / پر از کینه دشمنان عنود
13 – تُفکه دادن :
« آب دهان در عملیات جادوگری و برای دفع چشم زخم و غیره به کار میرود »
این رسم و آیین ریشه در نظر زندگی دارد .
هر گاه کسی به خانه شخصی که نوزاد داشته باشد وارد شود و نوزاد را ببیند ، بلافاصله باید جمله « نام خدا » ، « ماشاءالله » را بر زبان جاری کند و پس از آن باید حتما انگشت سبابه خود را با آب دهان نیمه خیس کرده و به پیشانی کودک بزند .
اگر این کار که به آن تفکه دادن میگویند ، انجام ندهد و بعد از رفتن وی اتفاقا بچه مریض شود درباره اش خواهند گفت : چشمش کور شود که دلش قبول نکرد بچهها را تفکه بزند .
»
یکی از طلسم هایش را آورد و به شاخ کپ کپی آویزان کرد و دی منصور « تفکه » خود را به آن مالید
مادر بزرگ بسیار قصه داشت آقا ... ماما ... دزد ... آه ... مهرههای دل دوستی ، نگاه کن از زیر ماسهها بیرون آمده اند ، گرسنه اند . به دنبال تفکه فلفل میگردند . ماما دزد .
در مورد دفع نظر آیین و مراسمی در استان بوشهر وجود دارد که شنیدنش در این قسمت خالی از لطف نیست . این آیین به نام آیین « تابه گرمک » موسوم است که به نقل از کتاب سنگستان و از زبان محمود دانشور میشنویم :
تابه گرمک :
« بوشهریها اگر کودکی داشته باشند که در اثر بیماری و یا علل دیگر ضعیف و لاغر باشند و این ضعف و لاغری ادامه پیدا کند ، معتقدند که دیگران او را نظر زده اند و برای رفع این نظر زدگی شب چهارشنبه « تابه گرمک » میکنند به این معنی که چهارراهی را انتخاب کرده و آتش میافروزند و تابه ای را روی آن قرار میدهند .در این موقع یک زن و دخترش ( حتما باید این عمل به وسیله یک زن و دخترش که عزب باشد صورت بگیرد ) دو طرف آتش میایستند .
آن گاه یکی بچه را در دست گرفته و به دیگری رد میکند و دیگری نیز او را به اولی بر میگرداند وهمین عمل تکرار میشود و مادر طفل موظف است ظرفی را که محتوی آب و یک قطعه زاج سفید است روی تابه بریزد .
زاج در اثر سوختن خواهی نخواهی به شکلی در میآید و آنها را به شکل صورتی تعبیر میکنند و مثلا با حدس صائب ! خودشان آن را به صورت یکی از آشنایان که روز طفل را دیده است تشبیه میکنند .
آن گاه شخص « نظر کرده » را پیدا کرده و خواهش میکنند که پنبه ای را با آب دهان مبارک خود آلوده نموده و با دستش به پیشانی کودک بمالد و معتقدند که به این وسیله « نظر زدگی » رفع و کودک شفا یابد .
»
14 – تی تروک :
منوچهر آتشی ، شاعر معاصر و صاحب سبک معاصر به همراه ایرج صغیری ، صادق چوبک ، منیرو روانی پور ، احمد آرام و ... از جمله نویسندگانی هستند که از فرهنگ مردم استان بوشهر در آثارشان بهره کافی بردارند و با به کارگیری صحیح باورها ، نمادها ، آیینها و اصطلاحات جاری در این فرهنگ آثار خود را از این حیث پربار نموده اند و جلوه خاصی نیز به این باورها داده اند .
« تی تروک » که در فرهنگ جنوب به مرغی خوش خبر و مرغ شب تعبیر میشود بر شاخسار اشعار آتشی خوش نشسته است آن جا که میگوید :
و از صدای « تی تروک » هر انسانی / که از فضای شهر میگذرد / سرود عاشقانه فراهم میدارم / بر مهتابیها و آوای « تی تروک » / از ظلمتی به ظلمت دیگر میغلتد / و روی روستاها و کشتزارهای ایمن امیدی پراکند از کیسه گلو : / تی ... تا ... رو ... / تی ... تا ... رو
سخن از باد و باران گفت / و از تیتر مرگ اگر پاسخ ندارد سال پر برکت / غم دل و توان با ساز قلیان گفت
15 – سی رضا :
سید رضا « سید رضا کاظمی » سید بزرگواری در بندر گناوه است که جایگاه خاصی در فرهنگ مردم این بندر دارد .
گریه حزن انگیز و خفه داوود که خورده بود به گوشش ، زیر لب نالیده بود « یا جد سی رضا »
16- شالو :
به نقل از دکتر حمیدی در کتاب فرهنگ نامه بوشهر شالو پرنده دریایی سفید رنگ نوک دراز ، پا بلند که در بعضی از بنادر آن را شیلو میگویند .
کبوتربازان به کبوتری که کم پرواز میکند و به سرعت پایین میآیند نیز شالو گویند .
ولی گویا شالو همان مرغ دریایی است . مرغ ماهیخواری که در دریا زندگی میکند و دیدن آن برای جاشوان مژده رسیدن به ساحل است .
به دنبال دل رفته بودم / به دنبال دریا / و در جستجوی سری بودم از جنس شالو
شعر شالو / هرم شرجی / رقص موج / مژده پیوند شبنم با من است
آن گاه تو را / سوار بر قایقها / تا دوردستهای دریا / در جشن شالو گمشده خواهم برد
علیباش که تو آمد تو مشتش «ها » کشید و دست هایش را به هم مالید .
خداخواست بلند شود و با دستش به بیرون اشاره کرد . علیباش شالو ... شالو
17 – غولک :
موجود افسانه ای که مردم منظقه معتقدند این موجود گاهی صرفاً برای خنده و مسخره پیش آدمیزاد ظاهر میشود . به شکلهای مختلف در میآید و از سوزن و جوالدوز میترسد .
در میان مردم کرانه خلیج فارس مثلها و قصههای بسیاری درباره غولک و جن و پری و دیو شنیده میشود .
آخر همه اش که به دل و جیگر تنها نیست ، زور و بازو هم لازمه ، اونم جنگیدن با وزرای بحرینی که یه گز مل داره و مثل « غولک » میمونه
سکینه گفت حبیب سبیل بود ، خواسته خالو را لخت کند .
هاجر گفت « غولک » بود . مذتضی گفت : خالو بهره داره
حول و حوشم ، آل و یال و « غولک » است / زرق و برق زر کلام پولک است
از همه بدتر دریا هم با او خوب تا نکرد و مثل « غولک » روی زندگی اش افتاد
18- قلاجو :
در بعضی روستاهای دشتستان ، هنگامی که کودکان چیزی را گم میکنند در حال جستجو ، این کلمه را تکرار میکنند .
... در کوچههای فقر / کودکان قلاجو / و آبشار جستجو
19- کر زنگرو :
حیوانی است افسانه ای که بیشتر برای ترساندن بچهها از آن استفاده میشود و معروف است که بچهها را با خود میبرد .
در روایت دیگر کرزنگرو حیوانی است افسانه ای که گفتار و رفتار آدم را بلافاصله تقلید کرده و ادای او را در میآورد و در این مورد اصلاً خسته نمیشود .
و بعد خندید و ادامه داد : « کرزنگرو » اومد جلوش
20- کلاگری :
رسم و عمل سفید کردن مس را میگویند .
مردها چه میکنن ؟
« هیچی ، تو چادر میمونن و برخی کلاگری میکنند »
« کلاگری ؟ »
« دخترک به پوست سوخته مرد نگاه کرد و خندید :
« مس سفید کردن »
21- کُنار :
به ضم کاف ، میوه درخن سدر که خوردنی است .
درخت کنار و یا سدر در فرهنگ مردم مختلف جهان جایگاه خاصی داد که به نقل از کتاب « فرهنگ
نمادها » به پاره ای از آنها اشاره میکنیم :
« سدر نمیپوسد ، سدر دیرکهای خانه را بسیاری چرا که روحها را از مناد حفظ میکند .
»
مصریان از سدر ، قایق ، تابوت و مجسمه میساختند . عراقیان زمان سلیمان ، چوب بست هیکل اورشلیم را با سدر ساختند . مجسمههای یونانی و روی از سدر و چوب بود .
از چوب صمغ داران رومیان مشعل
معطر میساختند . رومیان صورت خدایان و نیاکان خود را بر این چوب که آن را مقدس میدانستند ، حکاکی میکردند . سلتیها با صمغ سدر سر دشمنان بذر گمنش و اشراف زاده خود را اندود میکردند
« سدره المنتهی » نام درخت کنار بزرگی است که بنابر روایات بر بالای آسمان هفتم قرار دارد و برگش مانند گوش فیل و میوه اش مانند کوزه است .
علم ملایکه و سایر مخلوقات به آن منتهی میشود و از آن در نمیگذرد . هیچ موجودی جز پیامبر اسلام در شب معراج از آن نگذشته است و آن چه ورای آن است جز خدای ندانند .
از پای این درخت رودهای از آبهای صاف و روشن و شیر تازه و باده خوشگوار برای نوشندگان روان میگردد . درباره بزرگی آن گفته اند که اسب سوار در سایه اش هفتاد سال راه را میپیماید و یک برگ از ان روی تمام مردم سایه میافکند .
به روایت قرآن کریم ( نجم 13 ) پیامبر به جز شب معراج یک بار دیده دل خدواند را نزد سدره المنتهی مشاهده نمود »
در فرهنگ مردم استان بوشهر نیز کنار در هاله ای از افسانه نماد قرار دارد و گاهی آن را مقدس شمرده اند .
در آثار نویسندگان معاصر جنوب نیز « کنار » تقریباً حضور پر رنگی داشته است .
آرام آرام به باغ میرسیدند . همیشه روزهای جمعه میرفتند باغ کنار میچیدند راسه ای دارد که از جنگلهای کنار گذشته است و از کناره دریا پیچ میخورد
و از کوچههای سحر میگذشتی / کنار کُناران شب خیز / و دستی / ورودی / به خوانی گندمت میگشایند .
نخل و کنار و بابل تنگک / گیسو پریش / فریاد و ضجه را / تا خانه خانه دلوار / پرواز میدهند .
سمت شرق خور ، جنگل از انبوهی از کنارهای معروف به کنار بال با او واقع شده بود که کاملاً خود را میپوشاند و استتار میکرد
غروب است مرد ! شانه سبزه آن هم کنار جنی ! بچه هان ، بس کن زن ! بس کن .
شاخهها که با دستان مرد بر دهانه تنور خم میشوند .
کنار مهنا گرد گرفته و سوخته و خاموش ، برگ هایش ریز و تیغهای خنجری اش برزخ و خشمگین کنار جاده نشسته بود
22 – غرایم نشینی :
احمد ریشهری صاحب کتاب ارزشمند « سنگستان » آیین غرایم نشینی را چنین شرح میدهد :
« غرایم جمع غریمت به معنای افسونها و دعاعایی است که برای شفا یافتن بیماران یا برای رام کردن مار و جانوران دیگر نظیر آن به کار میرود .
گاه غرایم را در میان جمع و به منظور خاصی مثلاً شناختن دزد به کار میگیرند و انجام آن را « غرایم نشینی » مینامند .
غرایم دزد شناختی در خانه « دزد زده » چنان است که وقتی اموال خانه ای به سرقت برود و دزد ، دستگیر و شناخته نشود معزّی را دعوت میکنند و از وی میخواهند که دزد را معرفی کند .
برای همین منظور عده ای در مجلس غرایم حضور مییابند و در حالی که « مغرم » در میان جمع نشسته و کاسه آب و آیینه ای در پیش روی گذاشته است ، دختر هفت یا هشت ساله ای را فراخوانده و آن گاه روی ناخن دستش وِرد بخصوصی زمزمه میکند تا بدان حالت قیافه دزد برای او بیاید و در کاسه ای که روی آیینه قرار دارد مجسم شود .
حال به چه صورت شکل و هیبت دزد در خیال دختر جلوه گر میشود ؟
... ریشه در سابقه ذهنی دارد که چون اهالی آن محل قبلاً در خانه خود سر صحبت را باز کرده اند که احتمالاً منزل فلانی را فلان مرد سابقه دار محل دستبرد زده است و بقیه افراد نیز گفتگوی پدر و مادر خود را شنیده اند آنگاه که دختری را حاضر میکنند تا بروی ناخم او دزد را احضار کنند .
خواه ناخواه دخترک با همان ذهنیت قبلی خود ، مردی را در خیال خود متصور میبیند که پیشتر نامش را از پدر و مادر خود شنیده بوده است و بعد از آن که ظاهراً سارق شناسایی شد ، مغرم با آن تجربه آموخته شده خود میگوید :
من نام دزد شما را نمیتوانم فاش کنم زیرا فتنه و آشوب برپا میشود .
بعد از ختم مجلس غرایم و بیرون رفتن مغرم از خانه ، افراد حاضر در جلسه مزبور برای آن که راست و دروغ قضیه را معلوم دارند و حتماً بدانند که دزد چه کسی بوده است از دختر پرس و جو میکنند و او نیز همان فردی را که در خاطر دیده است برای آنان معرفی میکند »
و اما شاهد آن درادبیات معاصر جنوب :
چقدره برایش « غرایم » نشستند اما فایده ای نداشت
23 – مروا :
« مرواتون همه سال » اصطلاحی است در ردیف « صد سال به این سالها » است که هنگام شرکت در مراسم مذهبی میگویند و مفهوم آن این است که هر ساله زنده باشی در این جور مراسم خدمت کنی و شاهد چنین روزی باشی .
برای مشاهده این رسم بوشهری باز به سراغ ایرج صغیری میرویم که در آثارش چه داستانی و چه نمایشی رویکردی جدی به فرهنگ مردم استان بوشهر و به خصوص به شهر بوشهر دارد و به همین دلیل است که وی با اجرای نمایش «قلندرخونه » در دهه پنجاه ضمن معرفی آیینهای دریایی و عاشورایی بوشهر فرهنگ مردم این خطه را جهانی کرد و خود را نیز به عنوان یک هنرمند صاحب سبک معرفی مینماید .
و اما مروا
ماه رمضون هم داره تموم میشه . زن عامو مرواتون همه سال ، نماز و روزتون قبول .
24- وهچیره :
در فرهنگ مردم استان بوشهر به صدای بلند کسی گفته میشود که معمولاً یک کابوس وحشتناک دیده است .
« وهچیره » ای تنومند کشیده از گلوی کوه
اول گلپر بود که «وهچیره ای » کشید چون که چشمان گلپر خیلی تیز است و میتواند خیلی شبها آدم هایی را که توی ماه را میروند ببیند .
[ شاید « وهچیره شان » به گوشت نشسته باشد چون همان دم اکو سیاه چماق میکشد و سیر و سفت کتکشان میزند به قصد کشت
از پشت بام شب و روز صدای « وهچیره » زنان میآمد
25- یال :
موجودی افسانه ای در جنوب ، از بدخیمان ماده ، جگرخوار است ، به ؟ زدن و یا در بدن لانه کردن تنه آن زن آمده ، درون انسانها رخنه کرده ، جگرشان را در آورده و خوراک خود و بچه هایش میکند .
یال در جنوب « دی یال » ما در یال هم مینامند .
و میبیند او را جگر با دست و خون چکان در دشت /ها ؟! این گاه صبح دی یال ؟! ... این گاه صبح ؟! و سکوت و چشمان سرخ و خیره دی یال و موی پریشان را نشان بر خاک .
26 – یزله :
« برگزاری این رسم در مجلسهای شادی و یا عزا – هر دو – رواج دارد . در وهله شادی ، شادی کنان ، رقص میکنند و کف میزنند . یک تن سرخوان میشود و در جمع نشسته و یا ایستاده همسرایان شعرخوانی میکنند و آنان پاسخ میدهند ... این رسم در مرحله عزاداری ، سوگواری یا شعر خوانی و سینه زنی نشسته یا ایستاده برگزار میگردد . »
« کهنسالان بوشهری این نوع سینه زنی را « برحیدری » مینامند .
در حال حاضر این شیوه اغلب بر پایه لوحههای شعارگونه دستههای عزاداری است و نامگذاری عناوین « ایا مولا » ، « ایا مظلوم » و « گل یا حسین » به جای بر حیدری نیز به همین دلیل است .
»
گفتم « ننه بزرگ ، حالا میخوای برات شروه بخونم و نوحه عاشورا و یا « یزله » کنم .
مراد از این مقاله همان طور که اشاره شد گشودن پنجره ای دیگر برای شناخت فرهنگ مردم استان بوشهر و همچنین آشنایی ادبیات معاصر این خطه بود و انتخاب نمونههای رفتاری ، گفتاری و مادی فرهنگ مردم این سرزمین جنوبی کاملاً تصادفی بود زمانی که ضرب المثل میگوید : « مشت نمونه خروار است ».
البته به این نمونهها که در آن آیینها ، موجودات خیالی ، باور ، مهره درمانی ، امام زاده و اصطلاحات و تعبیرات و ... به چشم میخورد . با نگاه ، رویکرد و زاویههای دیگر میتوان نگریست و به تحلیل و تفسیر و بررسی نشست که از محدوده این مقاله خارج بود . نگارنده امیدوار است در آینده نزدیک پژوهش مفصلی که در این باره در دست تهیه دارد به سرانجام برساند .
منبع :http://ayin.blogfa.com/post-70.aspx
http://www.sook.ir/showcontent.aspx?lS8G54LoBIsYk/FbvKcpzw==